مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.

  کد مطلب:46067 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:86

نظريه دكارت درباره شناخت و ارزش معلومات چيست؟
رنه دكارت (1596ـ 1650) فيلسوف رياضي دان فرانسه در زماني ديده به جهان گشود كه جهان به سرعت در حال تحول و دگرگوني بود، جهاني كه در نزاع و كشمكش ديني مداوم كاتوليكها و پروتستانهاي فرانسوي از يك طرف، وجدال شديد طرفداران نظريات ارسطو درباره طبيعت و ماهيت عالم جسماني، و طرفداران نظريات جديد كوپرنيك (1473ـ 1543) وكپلر (1571ـ 1630) وگاليله (1564ـ 1642) از طرف ديگر و ظهور نظريههاي جديد از طرف سوّم، مسلماً شرائط و زمينه براي يك انقلاب فكري را كاملاً فراهم ميساخت و دانشمندان، در جستجوي معرفت روشهاي ديگري برآيند، غير از آنچه تا آن روز يونانيان و بعد از آنان ديگران به كار بسته بودند. و همين امر به فلاسفه جرأت و دليري داد تا درباره ماهيت اين روشها و ارزشها و اعتبار معرفتي كه از آن حاصل ميشود به تحقيق بپردازند.
دكارت كه با فلسفه ارسطويي پرورش يافته بود، تحقيق خود را با مطالعه پيرامون جهان آغاز نمود، وي پس از آنكه دامنه پژوهش را بسط و توسعه داد، درباره همه نظريات پذيرفته شده در آن روز، شك و ترديد كرد، شك در اينكه آيا هر يك از عقايد ما را دليل و مدرك وافي تأييد ميكند يا نه. (كليات فلسفه، ترجمه دكتر مجتبوي/261)
خوشبختانه او از شك به عنوان گذرگاه استفاده كرد، يعني شك كرد كه از آن به يقين برسد، اما دكارت تسليم شكاكيت نشد، و ميل و شوق شديدي به تحصيل يقين داشت، ولي يقيني كه هيچ كشف تازهاي نتواند عقايد او را دوباره متزلزل سازد، از اين جهت «پاريس» را در جستجوي حقيقت، ترك نمود، و در انزواي «هلند» در مقام تحقيق در خصوص هر آنچه ميشناخت بر آمد، تا ببيند چه چيز را ميتواند به عنوان شناسايي قابل اطمينان بپذيرد.
او تمام آنچه را كه قبلاً آموخته بود و به آنها يقين داشت، به دور ريخت و «غزاليوار» از فلاسفه اسلامي، آگاهي خود را از صفر آغاز كرد و استدلال خود را از «فكر ميكنيم پس هستيم» آغاز نمود.
دكارت از اين اصل دريافت كه «من وجود دارد» وي اين حقيقت را از اين رهگذر، به دست آورد كه درباره هر چه شك و ترديد كند، در اينكه فكر ميكند، شك و ترديد ندارد، زيرا تازه اگر در خود فكر كردن نيز شك كند خود شك يك نوع فكر كردن است، و هر نوع كوشش براي تشكيك يا انكار آن، باز هم فكر ديگري است كه قوياً او را به وجود متفكري رهبري ميكند، خلاصه هر قدر سخت بكوشد، تا اين گفته را «فكر ميكنم پس هستم» دور سازد به محض اينكه ميانديشد، حقيقت آن قول باز هم مبرهن ميگردد. (سير حكمت در اروپا 1/152 ـ 153)
وي پس از اثبات يك حقيقت (فكر ميكنم پس هستم) حقيقت ديگري را ثابت نمود به نام اينكه «خدا وجود دارد» خدا از جمله تصوراتي است كه دكارت معتقد است كه بايد فطري باشد نه مصنوع و ساخته ذهن، زيرا تصور يك موجود كامل به نام خدا بالاتر از آن است كه ذهن ما آن را ساخته باشد، زيرا ما آن قدر كامل نيستيم كه آن اندازه كمالي را از خود اختراع كنيم، ما صرف مخلوقات محدود و واقع در زمان معين هستيم، معالوصف، تصوري درباره خداي نامحدود و ازلي و ابدي، داريم.
«خداوند، ذات نامتناهي و بيتغيير و مستقل و همه چيز دان و بر همه توانا است كه خود من و هر چيز ديگري كه موجود باشد، معلوم و مخلوق اوست، و حق اين است كه نميتوانيم اين تصور را از خود ناشي بدانيم زيرا «من» وجودي محدود و متناهي هست، پس نميتواند، تصور ذات نامحدود و نامتناهي را ايجاد كند، زيرا حقيقت ذات نامتناهي قويتر از ذات محدود است و ناچار تصور ذات نامتناهي در ذهن من، از وجود نامتناهي ايجاد شده است».
به همين دليل، دكارت تصورات رياضي مانند يك دايره را نيز فطري ميداند! زيرا دايرهاي كه ما ميبينيم، كاملاً گرد نيست، امّا دايرهاي كه ما ميتوانيم درباره آن تصور كنيم، كاملاً گرد است، پس چگونه ميتوانيم مفاهيمي را اختراع كنيم كه نه در تجربه خود آن را كشف ميكنيم، مانند تصورات رياضي، و نه د رخودمان نظير آن را مييابيم مانند تصور خداي نامتناهي و ازلي و ابدي، وي از اين استدلال چنين نتيجه گرفت كه تصورات رياضي و تصور مربوط به خدا، از واقعيت ديگري سرچشمه گرفته است، يعني وجود ديگر غير از خود ما و غير از حوادث حيات، آن افكار را در ذهن ما پديد ميآورد.
دكارت با اثبات اين دو حقيقت كه «فكر ميكنم پس هستم» و «خدا وجود دارد» در جستجوي امور يقيني بيشتري برآمد.
او خود در اين زمينه ميگويد: «چنين مينمايد: اكنون راهي يافتهام كه ما را از تأمل در خداي حقيقي، به شناسايي اين اشيا و امور جهان هدايت خواهد كرد، نخستين گام در اين راه تصديق اين امر است كه اگر خدا وجود كامل است، پس ممكن نيست كه آدميان را فريب دهد، زيرا فريب و نيرنگ، نقص و عيب است و نميتواند از صفات يك موجود كامل باشد.
بنابراين، هر نوع آگاهي كه به او مستند باشد، قابل اعتماد و درست و حقيقي خواهد بود، و امّا اين كه كدام آگاهي مستند به اوست و كدام آگاهي مربوط به ذهن ما ميباشد، تعيين آنها وابسته به آگاهي از تقسيمات سهگانهاي است كه دكارت انجام داده است.
1ـ فطريات (معقولات)
آن رشته از تصوراتي كه عقل آنها را بالبداهه دريافت ميكند، از نظر دكارت يقيناً از تصورات درست است و خطا به آنها راه ندارد، مانند «شكل» و «حركت» و ابعاد (از امور مادي) و ناداني و يقين و شك (از امور عقلي محض) و وجود «زمان» و «وحدت» (از امور مشترك بين مادي و عقلي) وي ميگويد: هر كس بالبداهه به وجود خويش حكم ميكند، و يا ادراك ميكند كه مثلث، سه زاويه دارد و كره بيش از يك سطح ندارد، دو چيز مساوي، با يك چيز، با هم متساوي هست.
دكارت در فلسفه خود، تنها فطريات و معقولات صرف را پايه قرار ميدهد و بر اين اساس، نظريات خاصي درباره نفس و جسم و خدا و اثبات غير متناهي بودن جهان اظهار ميكند.
دكارت در يكي از نامههاي خود كه در تاريخ 21 مه 1643 نگاشته است، مينويسد: علوم فطري را آن رشته از معلومات ابتدايي و اصيل ميدانيم كه به وسيله آن كليه معرفتهاي خود را ميسازيم و شماره اين معلومات، بسيار كم است، آنگاه وجود و عدد و زمان، و امتداد را از جسم، و فكر را از نفس، و وحدت را از اتحاد نفس و بدن، از قبيل امر فطري ميداند. (فلسفه عمومي/202)
مقصود وي از امور فطري، هرگز آگاهيهاي غريزي و تمايلات دروني نيست، بلكه مقصود او، امور بديهي است كه از جهان بالا به ذهن انسان وارد ميشود و به تعبير خود دكارت «خدا آنها را در فضاي ذهن ما وارد ميكند».
2ـ محسوسات
دكارت، حالات جسم را به دو نوع تقسيم ميكند: حالات اوّليه مانند شكل و بعد و حركت كه به عقيده او از ادراكات فطري به معني پيشين است و از راه حس به دست نيامده است ولي واقعيت دارند، و حالات ثانويه، يعني آن رشته صور ذهني كه در نتيجه يك سلسله حركات مادي و خارجي و ارتباط انسان با خارج در ذهن انسان پديد ميآيند، مانند رنگ و طعم و بو و غيره... .
دكارت براي اين قبيل ادراكات، بر خلاف امور فطري و عقلي فقط ارزش عملي قائل است، نه ارزش علمي و نظري.
دكارت با اينكه به تجربه و حس اهميت ميدهد و خود نيز تا اندازهاي اهل تجربه است ولي حس را فقط وسيله ارتباط انسان با خارج براي استفاده در زندگي ميداند نه عاملي براي كشف حقيقت.
دكارت در اين زمينه ميگويد: من از بعضي از اجسام، ادراك گرمي ميكنم و چنين ميپندارم كه آنها همان گونه گرمي دارند كه من در وجود خود دارم، و حال آنكه آنچه را ميتوان معتقد شوم، اين است كه در ذات آتش چيزي هست كه در وجود من ايجاد حس گرمي ميكند، امّا از اين احساس، نبايد درباره «حقيقت اشيا» عقيده اتخاذ كنم، زيرا ادراكات حسي در انسان تنها براي تميز سود و زيان و تشخيص مصالح است نه وسيله دريافت حقايق. (سير حكمت در اروپا 1/151)
3ـ صور مجعوله
صوري كه قوه متخيله آن را در ذهن ميسازد، مانند انسان دو سر و اسب بالدار كه به طور مسلّم، چنين صور از واقعيت برخوردار نبوده و جزو مصنوعات قوه متخيله ميباشد.

: آية الله جعفر سبحاني
شناخت در فلسفة اسلامي

مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.